سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کاش که با هم باشیم
 

به کسی نگو . اما تو که می دانی قطار برای چه هر روز این مسیر را می امد و می رفت ؟

تو که خبر داری چرا وقتی به پیچ کوهستان می رسید جیغ می کشید ؟

در گوشی می گویم . این را از کفش پیر شنیدم . نمی دانم شاید افسانه است . شاید کفش های زنانه ی جاکفشی در دور همی هایشان بافته اند .

اما می گویند کسی که خیلی شبیه ما بوده و هر روز سر پیچ کوهستان کنار ریل پیر می ایستاده و منتظر قطار می شده .

نمی دانم ولی شنیده ام که انگار چندین سال پیش لنگه کفشی از سر تنهایی و دل تنگی سر به کوهستان می زند و با صدای قطار عاشق می شود .

و سال هاست که هر روز به امید دیدن روی قطار بی وفا سر پیچ می نشیند .

این را هم به کسی نگو .

ولی من شنیده ام که لنگه کفش از وقتی جفتش را گم کرد سر به کوهستان زد . از وقتی که شد یک لنگه کفش .مثل مجنون ها فرار می کند و به دنبال جفتش می رود . سر از ریل راه آهن در می اورد.

بیچاره لنگه کفش مجنون . خبر ندارد که عاشق قطار راه آهن شدن عاقبتی جز دلتنگی ندارد . آهن ها هم مگر دل دارند ؟ من که باور نمی کنم . تو هم باور نکن .

هر چه که هست . تو که خوب می دانی . این ها همه افسانه است و دروغ .

این اراجیف را گفته اند که ما لنگه کفش ها را خراب کنند .

خب دیگر چه خبر ؟

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

یا علی مدد . . .


[ چهارشنبه 90/7/27 ] [ 1:2 صبح ] [ فلفل ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 87
بازدید دیروز: 227
کل بازدیدها: 395461